فصل سوّم زبانهايي كه ايرانيان در سخن گفتن به كار ميبرند
ايرانيان معمولا به يكي از سه زبان فارسي، تركي، عربي سخن ميگويند.
آنان بر اين باورند كه فارسي زبان طبيعي و قومي ايرانيان است. بزرگان و جاهمندان، و كساني كه با آنها آمد و شد و سر و كار دارند اين سه زبان را به نسبت مساوي ميدانند. بسياري از زنان نيز به اين سه زبان آشنا هستند؛ و اگر دست كم، از اين سه، زبانهاي فارسي و تركي را ندانند در مكالمه درميمانند. من اين دو زبان يعني فارسي و تركي را ميدانستم و به خواندن و نوشتن زبان عربي هم آشنا بودم، امّا روزي نبود كه از عدم تسلّط خود بر اين زبان دلگير و متحسّر نباشم. زيرا بسي روي مينمود كه از درك و فهم بعضي مطالب درميماندم.
زبان فارسي بر اطلاق زبان شعر و ادب مردمان است. درباريان و افراد سپاهي و بزرگان و زنان جاهمندان در خانه همه به زبان تركي صحبت ميكنند زيرا پادشاه و افراد خانواده سلطنت از آذربايجان كه زبان همه مردمانش تركي است برخاستهاند، امّا عربي از آن جهت كه زبان ديني مردم است محترم ميباشد.
درباره اختصاصات اين سه زبان ايرانيان ضرب المثل معروفي دارند.
ميگويند فارسي بلاغت، عربي فصاحت، تركي سياست و باقي قباحت است. يعني فارسي زباني است نرم، ملايم و لطيف؛ عربي لساني است فصيح، تركي زباني است خشن، و باقي الفاظي عاميانه و مبتذل ميباشد؛ و لفظي كه من به معني خشن و سخت ترجمه كردهام معني واقعيش مجازات، عذاب و شكنجه است.
در مقام مقايسه اين سه زبان با زبانهاي اروپايي ميتوان گفت فارسي با زبان لاتين، تركي با زبان اسلاو، و عربي با زبان يوناني مناسبت دارد. امّا آميختگي
ص: 947
زبان عربي با زبان فارسي بسي بيشتر از اختلاط زبان يوناني در زبانهاي كشورهاي اروپايي است، و به اعتقاد من علت نفوذ بيشتر زبان عربي در زبان فارسي اين است كه كتب ديني ايرانيان كه موظف به خواندن آنها ميباشند به زبان عربي است، و برگرداندن آنها به زبان فارسي ممنوع است؛ و براي اين كه رستگار شوند بايد به زبان عربي آشنا شوند تا خواندن آن كتابها را بتوانند.
اين سه زبان كه در ايران بدانها تكلّم ميشود از نظر واژهها و اشتقاقات به هم شباهت ندارند، و شباهت آنها به هم افزونتر از زبانهاي اروپايي كه مورد مقايسه قرار دادهام نميباشد. به عبارت ديگر هم در قواعد دستور زبان، و هم در طرز تركيب و جمله بندي و در جهات ديگر تباين تام دارند. ولي در بسيار موارد هر يك اين سه زبان كلماتي از زبانهاي ديگر به عاريه ميگيرد. مثلا زبانهاي فارسي و تركي واژهها و اصطلاحات ديني و حقوقي را از زبان عربي به عاريه ميگيرند. زبان فارسي لغات لطيف و اصطلاحات شعر را به زبان تركي ميدهد و در عوض لغات مربوط به جنگ و نبرد و اصطلاحات سپاهي را به عاريه ميگيرد.
افزون بر آنچه گفته شد ايرانيان براي بيان قدمت هر سه زبان و توضيح اين كه هر سه همزمان با مسكون شدن زمين در وجود آمدهاند افسانهاي دارند و ميگويند:
ماري كه آدم و حوا را به خوردن ميوه ممنوعه فريب داد به زبان عربي كه فصيح و اغوا كننده است سخن گفت؛ آدم به زبان شيرين و دلنشين و خوش آهنگ فارسي با حوا سخن گفت و او را به خود مايل ساخت. فرمان بيرون راندن آدم و حوا از بهشت، اول به زبان فارسي بود، چون با كلمات نرم و ملايم و زيبا بود هيچيك آن دو اطاعت نكرد، ترجمه فرمان به زبان عربي نيز سود نبخشيد. جبريل همان فرمان را به زبان تركي كه درشت و قهرآميز است بر آنان خواند؛ هر دو وحشت كردند و از بهشت بيرون شدند.
پيش از اين، در نخستين كتاب خود اشاره كردهام كه بيشتر آن عده مردم ايران كه در نواحي مغرب و جنوب غربي و قسمت مركزي سكونت دارند به زبان تركي سخن ميگويند، و ساكنان نواحي ديگر امپراتوري به زبان پارسي تكلم ميكنند.
اين نكته نيز گفتني است كه زبان درباريان ايران تركي است امّا در دربار مغول كبير و ديگر امراي مسلمان سراسر اقليم هند، همه به زبان شيرين و نغز و دلنشين فارسي سخن ميگويند، و سبب اين است كه اشراف و اعيان ايران غالبا از نژاد
ص: 948
جنگجويان و سران سپاهيان تركستان يعني تاتارستان صغير ميباشند در صورتي كه جاهمندان و بزرگان هند گوهرشان به نژاده مردمان دانشور و سخن پرور ايران ميپيوندد، و اين بزرگزادگان هوشمند و دانا و سخن گستر همراه با سرداران و اميران پيروزمند كه همانند آنان مسلمان بودهاند، دانش و ادب، و سنتهاي نيكو را براي پادشاهان آن سرزمين به هديت بردهاند و مايه نشر و رواج زبان و ادب پارسي در آن خطه بودهاند. اين نكته نيز درخور يادآوري است كه زبان تركي رايج در ايران بتخصيص در دربار، بر اثر تأثير زبان فارسي چندان نرم و ملايم و خوش آهنگ شده كه تركان قسطنطنيه به زحمت درمييابند و متقابلا ايرانيان ترك زبان نيز زبان تركان عثماني را آسان درك نميكنند. و بر آنچه گفتهام ميافزايم كه گر چه زبانهاي سه گانه فارسي و تركي و عربي ربط و پيوندي با زبانهاي اروپايي ندارند، امّا چنانند كه در مثل آموختن و سخن گفتن بدانها براي يك نفر انگليسي از ياد گرفتن زبان ايتاليايي آسانتر ميباشد. امّا خواندن اين زبانها براي بيگانگان سخت دشوار است و هرگز به فرا گرفتن كمال آن كامياب نميشوند زيرا الفباي آنها متشكل از علاماتي است كه بعضي آنها مشابه يكديگرند و به وسيله نقطه از هم متمايز ميشوند.
از روي ديگر چون در نقطه گذاري نيز اصول كلي رعايت نميشود غالبا خواندن صحيح كلمات غير ممكن ميگردد. و نكته ديگر كه بيشتر در مورد اين زبانها مورد توجّه است اينست كه در طيّ قرون تغييري در تركيب جمله بندي و اصطلاحات آنها روي نداده، في المثل در زبان عربي با اين كه افزون بر هزار سال از نزول قرآن سپري شده، همچنان نمونه كامل ايجاز و فصاحت و بلاغت است، و اشعار شعراي ايراني كه چهار صد يا پانصد سال پيش سروده شده، و نويسندگاني كه قرنها پيش آثاري به جا نهادهاند در نظر ايرانيان همچنان تازه و دلنشين مينمايد، و شاعران و نويسندگان از آنان پيروي ميكنند، و هرگز به ذهن دانشوري خطور نميكند كه شيوهاي تازه در نوشتن و سرودن ابداع كند، و آن را در جامه زيباتري به جلوه درآورد. در زبان تركي نيز از زمانهاي دور تاكنون تغييري راه نيافته و بر همان نشان است كه بوده است، و اگر به دشواريها و عيبها و مشكلاتي كه بر اثر تغييرات گاه به گاه در زبانهاي زنده اروپايي و به تخصيص در زبان فرانسوي روي ميدهد توجّه شود آشكارا ميگردد مردم مشرق زمين از اين نظر چه اندازه خوش بختند كه از عوارض زيان رسان جرح و تعديل زبان كه يكي از پايههاي اصلي تمدن جوامع بشري است آزاد ماندهاند.
ص: 949
چون زبان عربي خواه ناخواه در زبان فارسي رخنه و نفوذ كرده ناروا نيست پيش از بحث درباره زبان فارسي درباره زبان عربي مطالبي بنويسم. مردم مشرق زمين بر اين باورند كه زبان تازي پربارترين و غنيترين زبانهاي جهان است و هيچ زبان با آن قابليت برابري ندارد. و چون همه دانشمندان آسيا و اروپا كه بر اين زبان تسلط كامل دارند اين نظر را ميپذيرند من نيز از ايشان پيروي ميكنم. واژههاي اين زبان چندان زياد است كه شمار آنها را افزون از دوازده ميليون و سيصد و پنج هزار و چهل و دو كلمه ميدانند، و در كتب تاريخ نقل شده يكي از پادشاهان عرب لغتنامهاي بدان بزرگي و عظمت داشت كه براي انتقال آن از جايي به جاي ديگر شصت شتر به كار بود، و حال آنكه بزرگترين كتابخانههاي مشرق زمين در زمان حاضر بدين گرانباري نيست.
در كتابهايي كه در آنها به فسحت و وسعت زبان عربي اشاره شده آمده است كه اين زبان از نظر لغت چندان غني است كه شتر هزار اسم دارد كه هر كدام شارح حال و وضع و سنّ حيوان است. فيروزآبادي مصنّف معروف ايراني نوشته است كه در زبان عربي براي شمشير هزار اسم وضع شده و اين شگفتانگيز است زيرا شمشير نميتواند مانند يك چهار پا در حالات و سنين مختلف باشد. همچنين وي آورده است كه در اين زبان براي شير درنده پانصد اسم، براي مصيبت چهار صد نام، براي شير خوردني دويست، و براي عسل هشتاد اسم وجود دارد. و نميدانم خرما و نخل و صد چيز ديگر به چند نام خوانده ميشوند. چيزهايي كه در سرزمين تازيان بيشتر وجود دارند مورد استعمالشان زياد است، به ويژه نامهاي مترادف متعدد دارند، و در اين باره حكايت كوتاهي بدين شرح ميگويند: يك نفر عرب كه شنيده بود گربه صد اسم دارد، اما هرگز اين حيوان را نديده بود تصوّر ميكرد چنين جانور بايد دست كم به بزرگي يك اسب يا يك شتر باشد.
محققان و نويسندگان ايران و عرب كه درباره زبان تازي مطالعات دامنهداري كردهاند بر اين باورند كه هيچ كس نميتواند كليّه كلماتي را كه در زبان عربي وضع شده بياموزد و به خاطر بسپارد. اين به معجزه مانند است و جز حضرت محمد بدين مهم راه نيافته است. زبان تازي عطيّه پاك يزدان ميباشد و براي تشريح و توصيف حدّ اعلاي اين زبان ميگويند بهشتيان همه به زبان تازي سخن ميگويند، از اين كه اين زبان به سبب فسحت زيادي كه دارد ميتواند ظريفترين و نازكترين
ص: 950
معاني را به روشني و گويايي و گيرايي هر چه تمامتر بيان كند، به سخن ديگر بسياري از واژههاي زبان عربي آن جاذبه و نيروي جادويي دارند كه ميتوانند بيانگر و مبلّغ لطيفترين معاني باشند. بديهي است برگرداندن اين كلمات سحرآسا از زبان عربي به زبانهاي ديگر اگر ناشدني نباشد سخت دشوار است، زيرا توضيح هر يك اين كلمات يا عبارات مستلزم وقوف كامل بر معاني ظريف آنها ميباشد. همچنين پژوهندگان بر اين باورند كه در زمان حاضر بيشتر نكات دقيق و باريك اين زبان از ميان رفته، و غناي آنها را بايد از ميان آثار گران قدر متقدمان جستجو كرد.
دو زبان عربي و عبري بيهيچ گمان از يك ريشهاند زيرا از حيث جملات به هم شباهت كلي دارند. افزون بر اين برخي كلماتشان شبيه يكديگر است. اين همانندي چندان است كه برخي از زبان شناسان و پژوهندگان مغرب زمين بر اين باورند كه يا زبان عربي از عبري هستي يافته و يا عبري از عربي پديد آمده است؛ و من بر اين اعتقادم چون حضرت ابراهيم در سرزمين تازيان پا به دنيا نهاده به زبان عربي متكلّم بوده است. امّا اين نظريّه قطعي نيست و تنها متكّي به اشاراتي است كه در سفر تكوين تورات آمده است.
پژوهشگران مغرب زمين بر اين قولند كه عبر (Heber( يا بستگان وي واضع زبان عربي ميباشند، امّا مؤلفان و نويسندگان اسلام معتقدند كه قدمت زبان عربي بيش از آنست كه دانايان مغرب زمين گفتهاند. اين زبان و هنر كتابت آن را آدم ابو البشر از حضرت پروردگار آموخته و به آدميان تعليم داده است. امّا مسلمانان بر اين اعتقادند كه خطّ آنان زاييده انديشه بشري است و ربطي به تعليم خدا ندارد. از آن كه در طيّ قرون و اعصار، هم از نظر رسم و تركيب، و هم از نظر نظم و آرايش حروف تغيير زياد يافته تا به كمال امروز رسيده است.
خطّ قديم تازيان به مناسبت اجتماع گروهي از دانشمندان عرب، مقارن عصر حضرت مسيح در كوفه، كوفي ناميده ميشده و آن خط به صورتي بس نازيبا و بدنما بود. سيصد سال پس از پيغمبر اسلام ابن مطاع (Ebn Motah( يكي از دانشمندان مسلمان خط تازهاي اختراع كرد كه پس از مدّتي دانشمند ديگري به نام ابن بويه (Ebn Bouueh( آن را تهذيب و آراسته گردانيد، و درستي آنچه گفتم از ديدن و توجّه كردن به كتابت پوست دباغي شدهاي كه به اعتقاد صاحب نظران قريب هزار سال از عمر آن ميگذرد، و من آن را با خود آوردهام، و به گروهي از دوستان پژوهنده
ص: 951
و دانشمندم نشان دادهام ثابت ميشود، و من به هنگام شرح دادن وضع و تاريخ پرسپوليس نشان مهر و آثار ديگري ارائه خواهم داد.
مسلمانان بر اين اعتقادند كه حضرت اسماعيل اصل و ذريه و مايه فخر تازيان ميباشد و همچنان كه همه اعمال و آثار زشت اعصار قديم را به نمرود منسوب ميدارند، همه كارهاي خوب و خداپسند و سودآفرين عهد ديرين را به حضرت اسماعيل نسبت ميدهند. از جمله ميگويند واضع زبان و خط عربي اوست، به همين جهت زبان عربي را لسان اسماعيل ميخوانند؛ و دانشمندان ايراني بر اين اعتقادند كه حضرت اسماعيل اين زبان را غني و به كمال نزديك كرد، و يعرب بن قحطان كه همان يراه (Yerah( يقطان است كه نامش در آيه 26 فصل دهم سفر تكوين آمده نخستين كسي است كه در عربستان سكونت گزيده، زبان نوح را كه سرياني بوده به عربي تغيير داده است. اين نكته نيز درخور گفتن است سرياني كه زبان فينيقيها يا كنعانيان بوده سواي زبان سيرياك (Syriaque( است كه سالها بعد در وجود آمده، با زبان عبري و كلداني درآميخته و بين غزهايهايي كه به آشور مهاجرت كردهاند رواج يافته است. زبان عبري زبان مهاجران، و كلداني زبان سروران و مخدومان آنان بوده است. دانشمندان ايران نيز بر اين باورند كه اسماعيل زبان عربي را اصلاح و تهذيب كرد، و آن را چنانكه از پدرش آموخته بود تحت نظم و قاعده درآورد. با وجود اين برخي پژوهشگران اصلاح و تهذيب زبان عربي را به دو فرزند اسماعيل حمص (Homaisa( و قيدار (Kedar( نسبت ميدهند نه به خودش.
از ميان دانشمندان نيز عدهاي بر اين قولند كه اصولا زبان عربي اندك زماني پيش از ظهور اسلام رواج يافته اما اين گفته درست نمينمايد، و اگر چنين تعبير و تفسير شود كه تا كوتاه زماني پيش از قسمتي از اصول زبان عربي فراموش شده بوده و به صورت ناقص و متروك درآمده بوده شايد پذيرفتني باشد، زيرا بنا به قولي در زمان بعثت حضرت رسول و نزول قرآن خواندن و نوشتن زبان عربي چنان از يادها رفته بود كه اندك كساني خواندن و استنساخ كردن قرآن را ميتوانستند.
آوردهاند كه مقارن ظهور اسلام وقتي پيغمبر سخن گفتن آغاز ميكرد و اعراب ميشنيدند با چه فصاحت و بلاغت با به كار بردن هزاران اصطلاح نغز و دلنشين كه هرگز نشنوده بودند با آنان سخن ميگفت در شگفت ماندند و پيغمبر به آنان ميفرمود جبريل اين زبان را به همان زيبايي و دلپسندي كه اسماعيل تكلّم ميكرده به او
ص: 952
آموخته است.
تازيان لسان عربي را به سبب انتساب حضرت پيغمبر به قبيله قريش كه نژاد اسماعيل نيز به اين قبيله ميپيوندد، زبان قريش ميناميدند، و قرآن زبان عربي را از نظر تجليل و تفخيم لسان روشن ناميده است، ولي متفكران آسان درمييابند كه نظريه كمال يافتن زبان عربي با ظهور و گسترش دين اسلام تصوري باطل و بر خطاست چه پژوهشگران و انديشمندان جملگي بر اين اعتقادند كه از قرنها پيش از ظهور اسلام اعراب با نهايت عشق و اخلاص و ارادت به آموختن و ترويج زبان خويش ميكوشيدهاند. زبان خويش را فصيحترين، پرمايهترين، رساترين و كاملترين همه زبانها ميدانستند و به دانستن چنان زبان كامل عيار به خود ميباليدند. ابو نصر در يكي از آثار خود آورده است: دانايان عرب زبان، به آموختن دانش ستارهشناسي شوق بسيار داشتهاند، و پيوسته به كشف دقايق اين دو علم ميكوشيدهاند. اما هم اينان و ديگر تازيان، ياد گرفتن و تكميل زبان خود را بر همه آرزوها و آرمانهاي خويش مقدّم ميشمردهاند. چنان كه ميگويند اعراب به سه چيز خود ميبالند، و آن سه شمشير، خوي مهمان دوستي و زبان آنهاست.
پيش از اين كه بحث خويش را درباره زبان عربي به پايان برم به دو نكته اشاره ميكنم. نخستين نكتهاي كه همه پژوهشگران و محققان صاحب نظر متفق القولند اينست كه زبان عربي يكي از زبانهاي معتبر و مهمّ دنيا، و شايد مايهورترين آنهاست. از جمله امتيازات اين زبان يكي اينست كه طيّ قرون و اعصار گذشته خلوص و صفوت و تابناكي خود را از دست نداده، هنوز هم در اقطار جهان ملتهاي بزرگي بدين زبان تكلّم ميكنند، و يكي از جهات بقا و عدم تغيير و تبديل اين زبان اينست كه اعراب هيچ زمان تحت نفوذ و تابعيت دولتهاي ديگر نبوده و اختلاط آنان با ملتهاي ديگر زياد و پر دوام نبوده است و آشكار است بزرگترين عواملي كه ميتواند موجب تغيير زبان و محو تدريجي آن گردد همين نكته است كه به آن اشاره شد. همچنان زبان عربي بر اثر انتقال يافتن قوم يهود به سرزمينهاي كلده و عربستان در مدتي نه بسيار دراز از يادها رفت.
نكته دوّم اين كه مسلمانان بر اطلاق قرآن را مظهر كمال فصاحت و بلاغت ميدانند و بر اين اعتقادند كه در اين كتاب آسماني از نظر صرف و نحو هيچ اشتباهي وجود ندارد، و ميتوان از اين جهت و جهات ديگر سرمشق و راهنمايي كامل عيار
ص: 953
باشد، و بدين نكته نيز معترفند كه هيچ دانا و گر چه بر فنون نويسندگي كاملا مسلط باشد هرگز نميتواند بدان فصاحت و بلاغت كلامي بنويسد. از روي ديگر چون مفاهيم قرآن را بيشتر مردم درنمييابند زبان آن را درك نميكنند.
امّا در مورد زبان فارسي بايد بگويم كه اين زبان تازهاي است كه پس از تحولات عظيم مذهبي در ايران پراگنده شده است. بدين معني كه واژههاي سره و اصيل زبان با كلمات و الفاظ و اصطلاحات زبان اقوام عرب و تاتار و ترك كه يكي از پس ديگري بر اين مرز و بوم تسلط يافتهاند آميخته شده، از روي ديگر كلمات زيادي از زبان فارسي در زبانهاي اروپايي از قبيل آلماني، انگليسي و فرانسوي نفوذ يافته است، و زبان انگليسي بيشتر از ديگر زبانهاي اروپايي از زبان فارسي بهرهور گرديده است. همچنين به نسبت كمتر كلماتي از زبان فارسي در زبانهاي يوناني و لاتين وارد شده است.
پژوهندگان و دانشمندان اروپايي كه درباره تحولّات زبان فارسي تحقيقات دامنهداري كردهاند مجموعهاي از كلماتي كه ريشه واحدي در زبان فارسي و زبانهاي مغرب زمين دارند تنظيم كردهاند، و اگر گمان ميكردم رنج من در اين كار متضمّن فايدتي است چون صلاحيت و اهليّت و آمادگي اين كار را در خود سراغ دارم دنباله كار ايشان را ميگرفتم، امّا چون پيش از اين در صفحات گذشته بدين موضوع اشارتي كوتاه كردهام از تفصيل درميگذرم. همين قدر تذكر ميدهم علت اصلي و واقعي انتقال اين كلمات به سرزمينهايي كه از يكدگر فاصله زياد دارند لشكركشيها و مهاجمات و طغيانهاي مكرري است كه در طيّ قرون در اين كشورها به وقوع پيوسته و نفوذ زبان عربي در زبان فارسي سنگينتر و سهمناكتر بوده است، چنان كه در زمان حاضر اگر كسي زبان فارسي را به كمال بداند به زبان عربي نيز آشنايي نسبي دارد.
امّا درباره زبان قديم ايرانيان بايد بگويم زباني فراموش شده و از ياد رفته است زيرا بر اثر تهاجمات عظيم و مكرر كتاب و آثاري بر جاي نمانده است.
زردشتيان يا گبران كه به آتش احترام مينهند و گوهر از ايرانيان قديم دارند پس از تهاجم و تسلط تازيان بر ايران و بر هم خوردن اساس امپراتوري ايران مليت و مذهب و زبان خود را همچنان پاسداري كردهاند، و از نسلي به نسل ديگر سپردهاند. اكنون نيز به لهجهاي خاصّ كه زبان باستاني ايرانيان قديم نيست سخن ميگويند.
ص: 954
زردشتيان ميگويند پيشوايان روحاني آنان كه ساكن شهر يزد واقع در ايالت كرمان بودهاند، و بزرگترين شهري است كه گروه كثيري از زردشتيان در آن جا به سر ميبرند زبان فارسي كهن را سينه به سينه و از نسلي به نسل بعد انتقال دادهاند و اكنون به همان اصالت و پاكيزگي به جاي مانده است، ولي من، چندان كه جستجو كردم سندي كه مرا به صحّت گفتهشان رهنمايي كند نيافتم. حقيقت اينست زردشتيان داراي كتبي ميباشند كه رسم الخط آنها شناخته نيست، و گر چه ظاهرشان با شيوه نگارش و آثار خطي زبانهاي شناخته شده تفاوت زياد ندارد ولي من نميپذيرم كه اينها از جمله آثار زبان كهن است. زيرا رسم الخط اين آثار كمترين شباهت به سنگ نوشتههاي تخت جمشيد ندارد و من در فصول آينده كه به شرح و وصف اين بناي باشكوه و عظيم كه هنوز آثارش بجاست ميپردازم نمونههاي هر دو خط را نشان ميدهم.
پارسي باستان را فرس مينامند و پارسي اراده ميكنند؛ همچنان كه كلمه فارسي همان پارس ميباشد. اين زبان را پهلوي نيز مينامند كه از آن مردانگي و جوانمردي و بخشندگي اراده ميشود.
زبان فارسي كنوني به سبب آميختگي با كلمات زبان عربي و اندكي از ديگر لغتهاي زبان خارجي خوش آهنگتر و لطيفتر و گفتنش آسانتر شده است. از اين رو ايرانيان زبان خود را نغز و روان و براي سرودن شعر بسيار مناسب ميشمارند.
حقيقت هم چنين است و ميتوان زبان فارسي را با زيباترين و شيرينترين و گيراترين زبانهاي كنوني برابر شمرد. اين زبان بيشتر از همه زبانهاي مشرق زمين به زبانهاي اروپايي نزديك است. زباني است كه ناهمواري و خشونت و سختي تلفظ در آن راه ندارد. بعضي حروف تركي و عربي مانند «ص»، «ظ»، «ق» كه در اصل به صورت ثقيل تلفظ ميشود، همانند «س»، «ز»، «غ» كه گفتنش آسان و روان و دور از تكلف است تلفظ ميگردد. مراد و منظور من از اشاره به زبان، زباني است كه مردم شهرهاي بزرگ بدان سخن ميگويند؛ زيرا لهجههاي دهنشينان ايران مانند لهجههاي دهنشينان ديگر كشورها خشن و متكلف است، و شهرنشينان به سختي درك و فهم ميكنند. لهجههاي ديهنشينان ايران به جز صعوبت تلفظ اين عيب را نيز داراست كه حروف عطف و ربط را غالبا زياد و نابجا به كار ميبرند. در نتيجه جملههاي متضمن كلامشان كه هر كدام داراي معني جداگانهايست با ربط و
ص: 955
پيوندهاي زائد به صورتي نامفهوم درميآيد، و اين خود نشانه بارزي از منشآت سست و خوارمايه است.
زبان فارسي با زبان عربي اختلاف زياد دارد. از جمله صيغه تأنيث و تثنيه كه در زبان عربي هست در زبان فارسي نيست، امّا قواعد آن تا حدّ زيادي منطبق با صرف و نحو عربي است، و چون زبان فارسي فاقد دستور زبان ميباشد طالبان علم براي آموختن زبان فارسي در سطح بالا به ناچار از صرف و نحو عربي سود ميجويند، و اين واقعيت بيانگر تشابه تركيب بندي كلّي اين دو زبان ميباشد.
زبان فارسي داراي بيست و نه حرف است، و آخرين آنها «لا» است كه از پيوند دو حرف «ل» و «الف» تركيب يافته، چنان كه بين حروف الفباي فرانسه نيز حرفي است مركب از پنجمين و نوزدهمين حروف زبان ما. برخي از كسان حرف مركب «لا» را حرف اصلي نميشمارند، و مجموع حروف زبان فارسي را بيست و هشت حرف ميدانند. در برخي از نوشتهها چهار حرف ديگر از جمله «پ» و سه حرف ديگر كه تلفظشان براي ما فرانسويان آسان نيست، ديده ميشود، ولي آنها در شمار حروف الفبا درنميآيند. از اين رو آنان كه حروف زبان فارسي را بيش از بيست و هشت ميشمارند به راه خطا ميروند، و سبب سر در گمي و گمراهي ديگران ميگردند. زيرا ايرانيان هنگامي كه الفبا را به كودكان خود ياد ميدهند از آن چهار حرف نام نميبرند، ولي هر زمان مناسب دانستند آنها را نيز ياد ميدهند. بنابراين نميتوان گفت كه ايرانيان مانند عبرانيان و تازيان در الفباي خود حرف «پ» و «چ» ندارند. همه بيست و هشت حرف الفباي فارسي مصمت است، و الفباي عربي نيز چنين است، امّا عدهاي از محققان «الف» نخستين حروف الفبا را كه آهنگ و كشش حرف «A يا آكسان گراو يا آكسان اگوي الفباي ما را دارد مصوت ميدانند. «الف» زبان فارسي «الف» الفباي عبري، و مطابق آهنگي است كه در الفباي زبان يوناني به كار ميبرند، و آن را نرمي و رواني كلام ميشمارند. گر چه حروف زبان فارسي مصمتاند امّا سه حرف «الف»، «و»، «ي» حالت حروف مصوت را دارند، ولي حروف مصمّت زبان فارسي در تلفظ متجلّي ميشوند.
ايرانيان آنچه را ما آكسان ميناميم حركت مينامند كه به معني جنبش است زيرا حركت وسيله جنبش مصمّتات ميگردد، و حركات سه است: زبر، زير، پيش كه فوق و تحت و جلو هم ميگويند. پيش را با آهنگ ويرگول، و دو ديگر را با آهنگ
ص: 956
آكسان اگو ميتوان قياس كرد، و آنها را چنين ياد ميدهند: «ب» با زبر «با» با زير «بي» با پيش «بو» و حروف ديگر را نيز همين گونه ميآموزند. حركات سه گانه زبر، زير، و پيش را عربها فتحه، كسره و ضمه مينامند.
بيست و هشت حرف مصمت زبان فارسي از نظر شكل اختلاف زيادي با هم ندارند. الفباي ما نيز چنين است. به سخن ديگر كليّه حروف الفباي زبان فرانسوي از خط منحني يا مستقيم مايه گرفته چنان كه از دو حرف «ا» و «C همه حروف ديگر الفباي خود را اعم از مصوت يا مصمت، در صورتي كه هر يك شكل جداگانه دارد در وجود ميآوريم. امّا در الفباي فارسي و عربي و تركي چون حروف مشابه يكديگرند، و تازيان پس از تسلّط بر ايران رسم الخط و علوم و شريعت خويش را بر ايشان تحميل كردهاند از يك شكل چند حرف ساخته ميشود كه تلفظ هر يك آنها بر اساس كم يا زياد بودن نقطهها، و قرار گرفتن نقطهها در بالا يا پايين علامت تغيير مييابد. في المثل اگر به حرف «ب» كه يك نقطه در زير دارد، و به حرف «C به پشت خوابيده ميماند به جاي يك نقطه دو نقطه بگذارند «ي» و اگر سه نقطه بگذارند «پ» خوانده ميشود، و اگر نقطهها در بالا باشند حرف ديگري تشكيل ميدهد. چنان كه يك نقطه در بالا داشته باشد «ن» اگر دو نقطه داشته باشد «ت» و اگر سه نقطه داشته باشد «ث» خوانده ميشود.
بزرگترين مشكل كتابهاي فارسي و عربي و تركي را همين نقطهها كه يونانيان دياكري تيك (Diacritiques( مينامند ايجاد ميكنند. زيرا كاتبان نقطه را در جاي خود نميگذارند، و هر جا سفيد مانده باشد خواه در بالا يا پايين كلمه قرار ميدهند.
همچنين براي پيشروي بيشتر در كار كتابت نقطههاي حروف يك كلمه را در يك جا ميگذارند، و خواننده به هنگام مطالعه بايد رنج تفكيك نقطهها را بر خود هموار كند. اتصال و آميختگي حروف به يكديگر هم مشكل ديگري است. توضيح اين كه غالبا پنج تا شش حرف را دنبال هم مينويسند. نقطهها را جاي خود نميگذارند، و گاهي اصولا از گذاشتن نقطه خودداري ميورزند؛ و من جدّا بر اين باورم كه يك ايراني اگر دو روز به فرا گرفتن خط و زبان ما بپردازد بيش از آنچه يك سال به آموختن زبان و خط خود بكوشد پيشرفت ميكند. از آن كه حروف زبان ما جدا از يكدگر است، و دير اتفاق ميافتد اشتباهي پديد آيد. امّا چون حروف هر كلمه زبان فارسي پيوسته به هم است، خواندنش دشوار است و تمرين طولاني ميخواهد تا كسي
ص: 957
بتواند بيرنج و زحمت زياد به خواندن كتابي توفيق يابد. امّا اگر آنان همانند ما كه كتابهايمان را با حروف مجزا چاپ ميكنيم كتابت كنند، يا دست كم كلمات را روشن و زيبا بنويسند، همچنين قواعد اتصال و انفصال كلمات را كاملا رعايت كنند، و نقطههاي حروف و حركات آنها را سر جاي خود بگذارند، مشكلات خواندن كتاب كاسته ميشود. امّا عادت كاتبان چنين است كه براي پيشروي بيشتر در كار تحرير از گذاشتن حركات حروف جز در كلمات مهجور و غير معروف خودداري ميورزند، حروف مصوت نيز در نظرشان خوارمايه است، و ميپندارند خوانندگان كتب اگر در امر قرائت ورزيده باشند به بودن يا نبودن حركت و نقطه روي حروف اعتنا ندارند.
من بر اين پندارم كه پيدايي حروف مصوت مولود تفاوتهاي زبانهاي مختلف ميباشد. امّا باور نميكنم براي كساني كه تنها به آموختن يك زبان خويش را خرسند ميدارند وجود مصوّت ضرورت داشته باشد. به سخن ديگر تغييرات صوتي در زبانهاي مختلف موجبات وجوب مصوتات و حركات را فراهم ميآورد، و كساني كه كلمات را به صورتي واحد تلفظ ميكنند حاجت بدانها ندارند.
من وقتي ديدم ايرانيان باسواد چه آسان و بدون توجّه به حركات و مصوتات كتاب ميخوانند، و خود نيز قرائت و تكلّم زبان فارسي را آموختم از بحث و جدلهاي دانشوران خودمان در له و عليه لزوم به كار گرفتن حروف مصوت در كتاب قانون الهي در شگفت ماندم و باور كردم كه آموختن زبانهاي بيگانه يهوديان را به استفاده حركات و علامات در روي الفاظ ناچار كرده تا بدين گونه تلفظ صحيح كلمات همواره پايدار بماند، و كلمات به تلفظ زبانهاي بيگانه در آن رخنه و نفوذ نكنند، و عدم توجّه بدين نكته است كه فرانسويان و انگليسيان كلمات لاتين را به صورتهاي مختلف تلفّظ ميكنند.
ايرانيان و تازيان و تركان براي توقف كوتاه و درازتر به هنگام خواندن، و موارد ديگر علائم خاصّي كه ما آن را نقطه گذاري (Ponctuation( ميناميم ندارند، و شرق شناساني كه در كتابهاي مختلف زبان فارسي اعم از دستور يا كتاب ديگر اين علائم را به كار ميبرند حاصل ذوق و سليقه خودشان ميباشد. كاتبان ايراني كليّه مطالب هر يك از فصول كتاب را دنبال هم مينويسند و هر جا جدا كردن مطالب يك فصل لازم باشد به آوردن حرف «و» كه جانشين «ايضا» ميباشد اكتفا ميكنند.
ص: 958
بعضي از كاتبان براي جدا ساختن عبارات اصلي كتاب از يكدگر نقطهاي به رنگ قرمز ميگذارند. امّا اين كار درباره كتبي اعمال ميشود كه در اين مورد به كاتب سفارش كرده باشند، يا مزد كتابت بيشتري داده باشند، يا كتاب مخصوص كساني كه هنوز خواندن كتاب را به رواني و آساني نياموختهاند نوشته شده باشد.
در پايان اين فصل يادآوري ميكنم نه تنها در ايران بلكه در سراسر آسيا هيچ كس به زبان يوناني و لاتين آشنا نيست. امّا بعضي از ارباب دانش ايران تا پيش از ظهور اسلام به زبان يوناني آشنا بودهاند و پس از طلوع اسلام كسي به آموختن اين زبان نپرداخته است.
ص: 959
فصل چهارم هنر كتابت
آنچه من در فصل پيش راجع به زبان ايرانيان نوشتم با موضوع كتابت هم بيارتباط نيست؛ و از اين نظر ميتواند كاملا مورد توجّه قرار گيرد؛ و اكنون به بحث درباره فن كتابت كه يكي از هنرهاي فطري ايشان است ميپردازم، و براي روشنتر شدن موضوع سخنم را در باب كاغذ، مركب و قلم شروع ميكنم، و توضيح ميدهم كه ايرانيان چگونه آنها را به كار ميبرند.
كاغذ در بيشتر شهرهاي ايران ساخته ميشود و صنعتگران همانند ما آنها را از پارچههاي كهنه پنبهاي يا ابريشمين درست ميكنند، امّا چون بر اطلاق نقش و نگار پارچههاي ايران به رنگهاي روغني است و استحكام زياد هم ندارند كاغذهاي ساخت ايران سپيدي و جلا و قوام كاغذهاي ما را ندارد و وقتي تا شود حالت شكنندگي پيدا ميكند.
ايرانيان پيش از به كار بردن كاغذ روي آن را با قشر نازكي از صابون مياندايند و غلطكي بلورين يا چيزي شبيه آنچه رختشويان ما براي شستن لباس به كار ميبرند روي كاغذ ميكشند تا كاملا صاف و براق شود، و مركب آسان روي آن بدود. بدين گونه كاغذهاي ساخت ايران از حرير نرمتر ميشود. ايرانيان از كاغذهاي ساخت اروپا نيز استفاده ميكنند، امّا در چنين موارد كاغذهاي نسبة ضخيم را انتخاب ميكنند زيرا كاغذهاي نازك مخصوصا كاغذهاي نازك ساخت ژن فاقد استحكام است و زود پاره ميشود، و اگر كسي خواهان كاغذ خوب باشد بايد كاغذ ساخت بلخ و بخارا و سمرقند را بجويد.
ايرانيان جز به رنگ سياه، همه رنگ كاغذ درست ميكنند، و گاه آنها را با
ص: 960
افشاندن گرد نقره به طرح و شكل مرمر درميآورند، يا با گرد نقره خالهايي روي آن ايجاد ميكنند و يا روي كاغذ گلها و نقشهاي بديعي ميآفرينند. اين نقشها چندان كمرنگ و ظريف و لطيف است كه از برجستگي و وضوح آنچه بر كاغذ نوشته ميشود نميكاهد.
ايرانيان مخصوصا در نامه نگاري كاغذهاي مختلف به كار ميبرند، و نوع و رنگ كاغذ نسبت به شأن و مقام كسي كه به وي نامه ميفرستند تفاوت ميكند و بهترين كاغذ آنست كه سپيد و نقرهاي باشد.
من در طيّ اقامت خود در ايران دريافتهام كه در نظر مسلمانان كاغذ، به ويژه كاغذي كه روي آن چيزي نوشته شده باشد مقدس و درخور حرمتگزاري است و بر اين اعتقادند كه سوزاندن و پاره پاره كردن و دور انداختن كاغذ كاري مكروه و ناسزاوار است، و زشتتر و نكوهيدهتر زماني است كه كاغذ مكتوب براي زدودن آلودگي و پليدي به كار رود زيرا بسا شدني است كه بر آن كاغذ نام خدا يا پيغمبر يا يكي از امامان نوشته شده باشد، و اگر غير مكتوب و سفيد است ميتوان سورهاي يا آيتي از قرآن يا مطالب اخلاقي و ديني بر آن نوشت، و كاغذ اصولا براي چنين كارها ساخته شده است.
در اروپا مصرف كاغذ بسيار زياد، و در ايران آنقدر كم است كه مقايسه نميتوان كرد به همين جهت چنان كه گفتم ايرانيان هرگز كاغذ را پاره نميكنند و بر زمين نميافگنند، و اگر بينشان كردن پاره كاغذي لازم شود آن را به آب ميشويند، مچاله ميكنند، و در سوراخ ديواري جاي ميدهند.
ايرانيان در كتابت مركب سياه به كار ميبرند. آن را از آميختن مازو با گرد زغال و دوده درست ميكنند، و مانند مركبي كه ما در چاپخانه مصرف ميكنيم غليظ و چرب ميباشد، و اين مركب براي نوشتن حروف و كلماتي كه بعضي درشت و برخي نازك نوشته ميشود مناسب است، و اگر بيش از آنچه بايد رقيق باشد خود به خود و بيهنگام و نا به جا جاري ميشود، و نتيجه مطلوب حاصل نميگردد.
ايرانيان در نوشتن، انواع مركب، به رنگهاي سرخ و آبي و آب زر به كار ميبرند، و بدين سان بر زيبايي نوشتههاي خود ميافزايند.
قلم ايرانيان از ني، و كلفتي آن اندكي بيشتر از ساقه پر قو ميباشد. قلم را مانند ما ميتراشند و بر سر آنها كه درازتر از سر قلمهاي ماست شكافي (فاق) وارد
ص: 961
ميكنند. ني اين قلمها در دورق (Daurac( ميرويد، و آن جايي است در ساحل خليج فارس كنار مرداب بزرگي كه در مصب رود حله (Helle( واقع است. در محلي كه يكي از شعبههاي رود دجله و يكي از شعبههاي رود فرات به هم ميپيوندند. اين نيها را در اواخر ماه اسفند و اوايل ماه فروردين ميچينند، دسته دسته به هم ميبندند و شش ماه زير تودهاي از پهن ميگذارند تا سخت و براق شود، و به رنگي آميخته از زردي و سياهي درآيد. نظير اين ني در هيچ سرزميني نميرويد، و نيهاي هند نه به اين استحكام است و نه رنگي بدين قشنگي دارد. ني دورق را كه بهترين قلمها از آن ميسازند به سر تا سر مشرق زمين ميبرند.
ايرانيان همانند ديگر كشورهاي مشرق زمين چاپخانه ندارند و بدين صنعت سودمند توجّه نميكنند. ميگويند چون هواي ايران خشك ميباشد نه تنها كاغذ شكننده و كم دوام ميگردد بل كه استفاده از چاپخانه را سخت دشوار ميسازد. از اين رو به نوشتن و داشتن نسخههاي خطي خرسندند، و چون به طبع دوستدار دانش ميباشند هنر كتابت و نسخه نويسي ترقي بسيار يافته، و در شمار هنرهاي زيبا درآمده است.
ايرانيان هشت گونه خط دارند، و در اين فن از اعراب كه معلّمان آنان به شمار ميآيند و بيش از هفت نوع خط ندارند پيشي گرفتهاند. نسخ كه رسم الخط قرآن و كتب مذهبي و كتابهاي عربي است نخستين نوع خطّ ايرانيان است. دو ديگر «تعليق» ناميده ميشود كه چون همه باسوادان بدان رسم الخط مينويسند ميتوان خطّ متداول و معمول ايرانيان شمرد. سوّم نستعليق كه از اختلاط رسم الخط عربي و فارسي مرسوم ايرانيان پديد آمده كتابها را بدين رسم الخط مينويسند. چهارم خطّ شكسته كه به معني از هم گسيخته است، و مخصوص نوشتن دفاتر ثبت، محاسبات مالي، دفاتر خريد و فروخت، ثبت امور تجاري ميباشد. پنجم سياه قلم كه اختصاص به نوشتن نامههاي فوري دارد. ششم ثلث كه خطي ظريف و ريز است.
هفتم خطّ كبار كه درشت است، و خاصّ فرمانهاي پادشاه و احكام و اسناد دربار و دستورهاي وزيران است كه به مهر ايشان مزين ميشود.
ايرانيان در زمانهاي قديم به خطّ كوفي كه قديمترين قرآنها بدان خط نوشته شده كتابت ميكردند. هنوز هم كتابهايي كه بدين خط نوشته شده ديده ميشود، و من چند مجلّد آنها را ديدهام؛ و چون در سدههاي نخستين ظهور اسلام رسم بر اين
ص: 962
بوده كه كتيبههاي مساجد و اماكن مذهبي را بدين خط بيارايند تا زماني دراز خطّ كوفي مرسوم و معمول بوده و هنوز هم هست، چنان كه در مسجد جامع قديم اصفهان و بسيار جاهاي ديگر كتيبههايي به خط كوفي وجود دارد.
خطّ فارسي آيت ظرافت و زيبايي است و مانند ندارد. حروفش متشكل از پيچ و تابهاي ريز و درشتي است كه به صورتي بديع و دلپذير نقش ميبندد، و در آخر ريزتر، ظريفتر و دلاويزتر ميشود، و در سراسر گيتي كسي نيست كه به زيبايي آنان خط بنويسد. چنان كه مينگريد اواخر حروف چنان پايان يافته كه از بسياري ظرافت آسان به چشم نميآيد. پيچش برخي از حروف همانند دواير منقوش بر قطب نما صاف و منظم است و بعضي ديگر كه به قدر پنج يا شش انگشت امتداد يافتهاند چنان راست و به استقامتند كه به عقل درنميگنجد.
كاتبهاي ايراني بيآن كه مثل ما به ميز تكيه زنند كاغذشان را به دست ميگيرند، و در نهايت زيبايي و ظرافت مينويسند. برخي نيز براي اين كه راحتتر بنويسند جا كاغذي كوچكي كه درازيش از شش تا هشت شست درنميگذرد زير كاغذ ميگيرند. جا كاغذي از چرم است، و براي اينكه نرم و ملايم باشد در ساختن آن مقوا به كار نميبرند. كاتبان معمولا كاغذ را روي كف دست ميگذارند، و بيآنكه به جايي يا چيزي تكيه كنند مينويسند. اگر كاغذ دراز باشد از پايين لوله ميكنند و به تدريج كه مينويسند باز مينمايند. بدين ترتيب دست نويسنده در نوشتن آزاد ميماند، و كاغذ به اختيار و دلخواهش در ميآيد، و مجال مييابد تا آن همه ريزه كاري و ظرافت و زيبايي در خلق اثر هنري خويش به كار برد.
دواتهايي كه كاتبان در نوشتن به كار ميگيرند كوچك است و دهانهاش از وسعت ناخن انگشت كوچك بيشتر نيست، و با همين دوات كوچك چنان به تندي و چابكي مينويسند كه در اروپا هيچ كس را بدين هنرمندي نديدهام. آنان به هنگام نوشتن هرگز قلم را از روي كاغذ دور نميكنند، و اگر كسي وقتي كه مشغول كارند به نوشتهشان ننگرد ميپندارد كه روي كاغذ خط ميكشند.
ايرانيان ميگويند كسي در فن كتابت چيرهدست و ماهر است كه اگر مگسي از سر قلمش قصد پرواز كند قلم را چنان سبك به گردش درميآورد كه مگس بيفتد و پرواز كردن نتواند. بعضي از كاتبان گاه به هنگام نوشتن همان سان كه قلم را روي كاغذ به گردش درميآورند كاغذ را به جنبش درميآورند و چنين
ص: 963
مينمايند كه كاغذ زير قلم به گردش درآمده است، و در چنين لحظات است كه ميتوانند هنرنمايي خويش را در ريزه كاريهاي هنر خود به منصّه ظهور رسانند، يعني آن جا كه بايد ريز و دگر جا درشت بنويسند.
كاتبان ايراني صفحات مكتوبات خود را با جداولي از خطوط رنگين و زرين ميآرايند. شماره اين خطوط موازي گاه از دوازده درميگذرد، و به تناوب، فاصلهشان از يكدگر بيشتر، و گاه درشتتر ميشود. گاه نيز حاشيهها و سر فصلها را كه با خطوط درشتتر است با نقشهايي به شيوه مينياتور زينت ميدهند همچنان كه در زمانهاي قديم ما فرانسويان نيز كتب خطي خود را با نقوش زيبا ميآراستيم.
ما اروپاييان از چپ به راست مينويسيم، امّا ايرانيان، اعراب، و بيشتر ملل آسيايي تا حدود سند از روزگاران قديم، و در زمان حاضر از راست به چپ مينويسند و بر اين اعتقادند كه شيوه نگارش آنها درست و روش ما نادرست است چنان كه در اين بيت آمده است:
فلك كج روتر است از خطّ ترسامرا دارد مسلسل راهب آسا
ما اروپاييان نامههاي خود را با خطوط راست مينويسيم امّا ايرانيان چنين نميكنند. سطرها را منحني و به صورت نيم دايره مينويسند و بعد از اين كه متن صفحه پايان يافت باقي مطلب را در حاشيه كه در طرف راست است به همان صورت مورّب مينويسند. امّا كتاب را مخصوصا اگر بزرگ باشد مثل ما با خطوط راست مينويسند. نامههاي ايراني از نظر كتابت و نقش و آرايش بسيار جالب و ديدني است درست بر خلاف مكاتيب ما كه هيچ لطف و زيبايي ندارد.
در ايران با اين كه بهاي كتابهاي خطي نسبت به كتب چاپي ما زياد است هم به قدر كفايت وجود دارد و هم قيمتش گران نيست امّا آثار مصنفان به ندرت به دست ميآيد از اين رو خواستار بايد نوشتن آن را به نسخه برداران سفارش بدهد. براي وصول به مقصود نخست بايد به قدر لازم كاغذ به دست بياورند سپس درباره حق كتابت با كاتب به گفتگو بپردازند. مزد نوشتن را بر مبناي هزار بيت حساب ميكنند.
هر بيت يا هر فرد دو مصراع و در حدود پنجاه حرف دارد. بنابراين محاسبه هزار بيت مشتمل بر پنجاه هزار حرف است و مزد خوش خطترين كتابت هزار بيت چهار عباسي معادل سه ليور و ده سوي ماست؛ ولي اين مبلغي نسبة سنگين است، و كمتر كسي به اداي آن تن درميدهد، و مزد عادي كتابت هزار بيت فقط بيست و هفت سوست، و
ص: 964
موضوع كتاب، سال تأليف، شهرت يا گمنامي مؤلف مورد توجّه كاتب قرار نميگيرد.
امّا در مورد خريد و فروخت نسخ خطيّ دست دوّم زيبايي خط، ظرافت و آراستگي جدولها و حاشيهها، تصويرها، مينياتورها، گل و بوتهها، كه اگر جداگانه سفارش بدهند مزد بسيار ميطلبد مورد توجّه و ارزيابي قرار ميگيرد.
براي اين كه مفهوم هزار بيت يا دو هزار مصراع نمايانتر گردد بر آنچه گفتم ميافزايم كه تورات معادل 85850 بيت دارد، و مزد كتابت كتابي بدين حجم با احتساب مزد عادي صد و شانزده ليور ميشود، و بر اين مبلغ بايد بهاي كاغذ و انعامي كه معمولا پس از استنساخ چنين كتاب عظيمي به كاتب داده ميشود، افزوده گردد.
كاتبان يا نسخهبرداران بيشتر در شهرهاي بزرگ سكونت اختيار ميكنند، امّا مزدي كه از بابت كتابت ميگيرند به زحمت خرج نان آنان را كفايت ميكند. چه اگر يك كاتب چيرهدست و تندنويس از بام تا شام به نوشتن بپردازد قادر به نوشتن بيش از پانصد تا ششصد بيت نيست و مزدي كه عايدش ميشود از پانزده سو تجاوز نميكند.
به هر روي آسان ميتوان دريافت كه گراني و كميابي كتاب تا چه اندازه مانع نشر دانش و فرهنگ ميباشد، و چه مايه پژوهشگران و اهل تحقيق را از ادامه مطالعه و اكتشافات علمي و فكري بازميدارد. اين نيز گفتني است كه نقائص كتب خطي بسي بيشتر از آنست كه به آنها اشاره شد چه بسياري از آنها چندان مغلوط است كه آنچه در آنها نوشته شده پريشان و آشفته و مبهم در نظر مينمايد. اين عيبهاي بزرگ و غير قابل جبران بر اثر كم سوادي نسخهبرداران، عدم توجّه آنان، و خودداري و يا سهل انگاري در تطبيق دقيق آنچه نوشتهاند با آنچه از روي آن نوشتهاند روي ميدهد. چنان كه گاهي چون معني قسمتي از آنچه را بايد بنويسند نميدانند بيآنكه خود بدانند مرتكب خطا ميشوند.
از روي ديگر برخي كاتبان از روي كتابهايي كه غلط بسيار دارند رونويسي ميكنند، و خود نيز بر اثر عدم توجّه و دانش كافي غلطهاي ديگري بر آن ميافزايند كه اگر كاتبي ديگر از روي نسخه جديد نسخهبرداري كند غلطهاي تازهاي در آن راه مييابد، و در صورتي كه اين كار سه چهار بار تكرار شود آخرين دستنويس انباشته از غلط خواهد بود.
ص: 965
اهل دانش و ادب كتاب خود را با نسخهاي اصيل و قابل اعتماد مقابله ميكنند يا اين كار را به ديگري كه صلاحيّت و اهليّت داشته باشد واگذار ميكنند، و در آخر به نشان صحت مقابله مهر خود را به آن ميزنند، و من ديدهام كه برخي از مقابله كنندگان به سبب غلطهاي فاحشي كه مييابند مكرّر بر كاتب لعن و نفرين ميكنند، و ميگويند بايد دست اين كاتب ناداشت پست فطرت را بريد.
در ايران هرگز يك كتاب جغرافي پيدا نكردم كه در نسخههاي چند گانه آن طول و عرض جغرافيايي شهرها يكسان درج شده باشد. في المثل در يكي هفتاد و دو دقيقه، و در ديگري نود و شش درجه ثبت شده، و غلطهاي ديگري كه غالبا حاصل جهل كاتب است؛ و با توجّه بدانچه گذشت درمييابيم كه ما اروپاييان از صنعت چاپ چه بهرهها بر ميگيريم و با چه آساني و تندي به مدارج علمي راه مييابيم.
بارها دربار ايران به من پيشنهاد كردند كه چند چاپخانه به ايران بياورم و يكي را در اصفهان نصب كنم و به كار بيندازم. اگر شاه عباس ثاني زنده و پادشاه بود اين كار به آساني جنبه تحقّق مييافت و به سرعت عملي ميشد، امّا پسر و جانشينش در بند اين امور مهم نيست و چندان كه دانشمندان و خيرانديشان او را بدين كار دلالت و تشويق كردند سود نبخشيد. نزديكان شاه و جاهمندان نيز آن همت و مردانگي ندارند كه اندكي از دارايي خود را بدين مهم اختصاص دهند.
شگفت اين كه مردمان مشرق زمين با اين كه فوائد كارخانهها و تأسيسات متنوع جديد را به چشم خود ميبينند، از توجّه به اختراعات نوظهور سخت ميهراسند؛ آنان پاي بند و اسير عادات و نحوه زندگي ديرين خود ميباشند؛ به بهرهيابيهاي روزانه و سنتي خود خرسندند. بسيار كماند كساني كه به آينده بينديشند، و تنها هنگامي به كاري ميكوشند كه به حصول موفقيّت و كاميابي اطمينان كامل داشته باشند.
گفتن اين نكته را نبايد فراموش كنم كه ايرانيان رسم الخط خلاصه شده و خاصّي دارند كه وسيله حروف الفبا و به كار گرفتن نقطهها همه كلمهها نوشته ميشود. چنان كه يك حرف واحد با دارا بودن نقطههاي واحد ميتواند جانشين و بيانگر بيست كلمه باشد.
ص: 966